پژوهشگران مهمترین تعریف یادگیری را تغییری نسبی می دانند که بر اثر تجربه و آموزش در رفتار موجود زنده پدید می آید.
گروه دیگر از روان شناسان معتقدند که یادگیری تعییری نسبتا دائمی در توانایی، گرایش یا استعداد پاسخ دادن است.
به اعتقاد bugelski یادگیری عبارت از ایجاد مدارهای عصبی نسبتا ثابت در سلسه اعصاب است که فعالیت آنها موجب برانگیختگی و دگرگونیهای رفتاری می شود.
یادگیرى به طور کلى فعالیتى دگرگونساز است که افراد را براى مقابله با رویدادها و سازش با محیط آماده مىسازد و در موقعیتهاى مختلف و در اکثر سطوح زندگى حیوانى، از بازتابهاى شرطى جانوران پست تا فرایندهاى پیچیده شناختى افراد آدمى رخ مىدهد.
یادگیرى در واقع هم یک رشته فرایند است و هم فرآورده تجربهها. بعضى از فرایندهایى که در داد وستد میان موجود آدمى و محیط انجام مىگیرد عبارتاند از احساس و ادراک، یادآورى، نمادسازى، اندیشه مجرد و سرانجام رفتار.
تا یادگیرنده شخصاً آمادگى لازم را نداشته باشد نمىتواند چیزى بیاموزد. در واقع شرایط لازم یا آمادگى شاگرد براى یادگیرى یکى از بنیادیترین پایههاى یک آموزش و پرورش پویا و پیشرو است.
زیرا اکثر روانشناسان آمادگى را کیفیتى مىدانند که لازمه آن رشد مطلوب بدنى و روانى یادگیرنده است. این شرایط به ترتیب اهمیت بدین قرارند: هدف، علاقه بیشتر و کوشش بیشتر
هدف
انگیزه فرد در مورد هدف ممکن است به پنج صورت جلوه کند:
هدف آنقدر دشوار باشد که امید هیچگونه موفقیتى نباشد.
هدف آن چنان ساده و ناچیز تصور شود که رغبت به کار و کوشش را ایجاد نکند.
3.تعیین هدفهاى ناممکن یا دیررس تا بدین وسیله فرد خود را مهم و پیشرو نشان دهد.
گزینش هدفهاى کم اهمیت و زودرس به منظور پرهیز از هرگونه ناکامى.