هنر نقشی قطعی در تحول همه ی دین های جهان داشته است. هنر با دیدار کردن تجربه ها, قصه ها و آرزوها, معنای انسان بودن را به تصویرهایی قابل مشاهده ترجمه می کند, در حالی که دین در مقام الهاحی معنوی برای خلاقیت و فرهنگ بشری, انسانیت و اولوهیت را از طریق آیین و اسطوره به هم پیوند می دهد. در اجرای آیین ها و روایت ها اسطوره ها دین و هنر هم در نظر و عمل با هم قرین میشوند. آثار هنری می توانند معنای این آیین یا تجربه ی دینی را (بگیرند) و یا انتقال دهند در صورت امکان تکرار (احتمالی) آیین اصلی یا تجربه ی دینی را بدهند.
معنویت در هنر نام کتابی اثرواسیلی کاندینسکی نقاش و نظریهپرداز هنری روس است که در سال ۱۹۱۲ منتشر گردید. این کتاب که به سرعت به زبانهای انگلیسی و روسی ترجمه شد، خوانندگان بسیاری یافت و از مطالب آن فراوان نقل قول شد.
معنویت در هنر که تأکیدش بر هنر به عنوان آشکارکنندهٔ حیات درونی انسان است، به یکی از متنهای اصلی هنر انتزاعی تبدیل شد. در واقع نقاشی کاندینسکی حدود همین زمان به انتزاع گرایید. نظر کاندینسکی این بود که هنر بیشتر از رهگذر کمپوزسیونهای انتزاعی و فرانمودهای شاعرانه میتواند به معنویت دست یابد، تا از طریق رویکرد کاملاً بازنمودی به جهان قابل رؤیت.
کاندینسکی که در آن زمان در مونیخ به سر میبرد، به مانند بسیاری از دوستان آلمانی خود، عارفی راستین بود که ارزشهای پیشرفت و علم را قبول نداشت و در آرزوی بازآفرینی جهان از طریق هنر ناب جوشیده از احوال درون به سر میبرد. وی در این کتاب شورانگیز و تا حدی بی نظم، بر تأثیرات روانی رنگ خالص تأکید کرد و توضیح داد که چگونه یک رنگ قرمز روشن میتواند همچون نوای یک ترومپت بر ما اثر بگذارد. او معتقد بود که میتوان و لازم است که بدین شیوه ارتباطی را، بین اذهان آدمیان برقرار ساخت؛ و همین اعتقاد و شجاعت آن را به وی داد که نخستین کوششهای خود را برای رسیدن به یک موسیقی رنگین به نمایش گذارد. حرکتی که آغازگر راه نقاشی انتزاعی گردید.
رَنگ عدم برابری شدت نور دریافتی در سه نوع سلول دریافتکننده نور رنگی قرمز، سبز و آبی در چشم باعث به وجود آمدن مفهوم رنگ در مغز میشود. اگر یک یا چند ناحیه از طول موجهای نور مرئی توسط ماده جذب یا عبور داده شود ماده رنگی خوانده میشود.
رنگ به هر مایع، شبهه مایع یا هر ترکیب صمغ مانندی که موقع اعمال شدن، لایه نازکی را جهت پوشاندن جسمی جامد ایجاد کند، گویند.
هنر زبان عشق و عشق، آغاز شناخت خویش و خداست و عجیبتر اینکه شناخت خدا نیز، اوج قلّه عشق است. اشتیاق وافر به مرکز هستی، آن حقیقت اعلاست که روح، روان، پندار، کردار، گفتار و آرزو را معنا میبخشد و انسان به کیمیای آن تمامیت خود را بازمییابد و از نظر معنوی و اخلاقی یکپارچه میشود. هنر روح سیالی است که در سرنوشت زندگی رخ نمایانده و در همه پیشرفتهای بشری جلوهگر است .